جدول جو
جدول جو

معنی گل محک - جستجوی لغت در جدول جو

گل محک(گِ مَ حَ ل لَ)
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در 30هزارگزی شمال باختری اندیمشک، کنار راه آهن تهران به اهواز. هوای آن گرم و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از لولۀ راه آهن و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و کارگری راه آهن و صنایع دستی آنان قالیبافی میباشد. ساکنین از طایفۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل میخ
تصویر گل میخ
نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است
فرهنگ فارسی عمید
دانه یا کورکی که به علت مالیدن دست یا دستمال آلوده در پلک چشم در پای مژه پیدا می شود، آژخ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ خَ)
از تیره قرنفلیان است. جنس های بسیار دارد و این دسته قسمتی از کاسبرگهای آن به هم چسبیده است. (گیاه شناسی گل گلاب ص 213). میخک. کوکب
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پل رود بخش رودسر شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 6هزارگزی جنوب شوسۀ رودسر به شهسوار. محلی جلگه و هوای معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 85 تن است. شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ زِ مُ)
گز شایگان است و آن مقدار یک ارش و نیم است به چیزکی کم. (برهان) (آنندراج). رجوع به گز شایگان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ رَ)
نام یک قسم خاری گلدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گونه ای است از تیره کاکتوس ها که برحسب شکل به نامهای مختلف نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 129)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ مُ ژَ / ژِ)
دانه یا جوشی که در پلک چشم بوجود آید
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مُ / مِ)
اسم فارسی نسرین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیاث). ورد چینی. گل سفید. (مجمع الجوامع) :
کنم ز بوی وفا زخم غیر را ناسور
بدست چون گل مشکی است نقد داغ مرا.
اسماعیل ایما (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم، واقع در 67000گزی جنوب خاوری راین و 2000گزی راه شوسۀ بم به جیرفت. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نوعی از میخ آهن که سرش پهن میباشد. (آنندراج). میخ سربزرگ چوبی یا فلزی که بیشتر به دیوار اطاق کوبیده میشود برای آویختن چیزها از آن. (فرهنگ نظام). میخ بزرگ. میخ چادر. (ناظم الاطباء). میخی که سر آنرا بصورت گلی سازند:
در از سدرۀ بوستان ثواب
ز گل میخیش رو شناس آفتاب.
ظهوری (از آنندراج).
بیا به درگه شاهنشهی که از در او
شکفته غنچۀ گل میخ بر رخ ایام.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح
ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام.
مسیح کاشی (از آنندراج).
عرصۀ شهر هری فوق سپهر اخضر است
درگهش را شمسۀ خورشید گل میخ در است.
آگهی هروی.
، دگمه ای که خلخال و دست برنجن را بدان بند سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مِ)
نوعی از گل:
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
چو بشنید از او این سخن باغبان
گل مهر آورد آمد دمان.
فردوسی.
ز خرادبرزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8000گزی جنوب باختری ده دوست محمد و 4000گزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان سیاه رود بخش حومه شهرستان دماوند و دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) ، نام محلی است در کنار جاده تهران و فیروزکوه میان رودهن و راه دماوند واقع در 53100گزی تهران است
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ لِ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان واقع در 35هزارگزی جنوب باختری اردستان و 19هزارگزی شمال راه شوسۀ اردستان به اصفهان. هوای آن معتدل و دارای 159 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خشکبار و کتیراست. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گِ هََ)
گل ممزوج به آهک
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مرکّب از: بی + محک، بی سنگ آزمایش. آزمایش ناشده:
زرّ قلب و زرّ نیکو در عیار
بی محک هرگز ندانی زاعتبار.
مولوی.
رجوع به محک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل مژه
تصویر گل مژه
کورکی که بعلت دست آلوده مالیدن در پلک چشم زیر مژه پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
میخ آهنین با سر مدور پهن (که بر دروازه کوبند یا میخ چادر و مانند آن) : شب وصل تو نهان آمده ام تا دم صبح ماه را ساخته گل میخی و بر در زده ام. (مسیح کاشی)، دگمه ای که خلخال ودست برنجن را بدان بند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل آهک
تصویر گل آهک
گل ممزوج به آهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیمک
تصویر گلیمک
گلیم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی محک
تصویر بی محک
بی سنگ آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مژه
تصویر گل مژه
((گُ. مُ ژِ))
دانه یا جوشی که در پلک چشم به وجود آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل میخ
تصویر گل میخ
((گُ))
نوعی میخ که سرش پهن است
فرهنگ فارسی معین
گل و لای
دیدن گل و لای: یک بیماری طولانی
افتادن در گل و لای: زیان
- لوک اویتنهاو
اگر بیند که گل خورد، دلیل که مال بر عیال هزینه کند. اگربیند که خانه خود را به گل اندود کرد، دلیل غم است. اگر گلهای سبز و سرخ و سفید بیند، دلیل لهو و لعب و طرب است و گل سیاه غم و اندوه است. اگر بیند درمیان گل غرق شد، دلیل که به بلائی درماند. محمد بن سیرین
تعبیر گل را در کاه گل نوشته ام. دیدن گل در خواب خوب نیست و گرفتاری دست و پا گیر و ابتلا به سختی ها و مشکلات تعبیر شده بخصوص اگر دست و پا یا لباستان به گل آلوده شده باشد گل در خواب هر قدر چسبناک تر و غلیظ تر باشد ابتلا به گرفتاری و غم و رنج بیشتر است. کمترین ناراحتی آب گل آلود یا گل رقیق و سیال است که اوقات تلخی ساده تعبیرمی شود. برای یافتن تعبیر گل به (کاه گل) نگاه کنید چون از کاه داخل آن گذشته تعبیر یکی است. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن گل در خواب، نشانه ناتوانی در پرداخت وامها و دور شدن از آرزوهاست.
۲ـ اگر خواب ببینید ساحلی گلی را حفر می کنید، دلالت بر آن دارد که تسلیم خواسته های دشمنان خود خواهید شد.
۳ـ اگر خواب ببینید در حین حفر زمینی خاکی به گل می رسید، علامت آن است که حوادث غیرمنتظره شما را از پیشرفت در شغل جدید، باز می دارد.
۴ـ اگر زنان در خواب گل ببینند، دلالت بر آن دارد که در امور عشقی، اجتماعی و کار با سردر گمی روبرو خواهند شد.
اگر بیند که از میان غرقاب (آب عمیق) گل برآمد و خود را بشست، دلیل که از غم برهد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شیری که در دو سه روز اول پس از زاییدن دوشیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
انگشت کوچک دست انسان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای پرنده به رنگ خاک که شبیه سار است، کاکلی و چکاوک
فرهنگ گویش مازندرانی